تمنای وصال

ادبی - عرفانی

تمنای وصال

ادبی - عرفانی

داستان های زیبا و خواندنی

؟ 

              داستان های زیبا و                 خواندنی

کفن دزد

امام  چهارم  شیعیان (ع) فرمود: در بنی اسراییل فردی بود به نام نبّاش که گور می شکافت و کفن می دزدید. همسایه اش پیر مردی بود و از مرگ خود نگران . نبّاش را خواست و گفت: من با تو چطور همسایه ای بودم؟ گفت: بهترین همسایه بودی. گفت: من به تو نیازی دارم. نبّاش گفت:آن را روا کنم.

پیر مرد دو کفن به او داد وگفت: هر کدام را می خواهی و بهترین است بردار و چون مردم گورم را مشکاف. نبّاش سر باز زد و گفت: نمی گیرم. آن مرد به او اصرار کرد تا آنکه پذیرفت و یکی از آن کفن ها را برداشت.

همسایه مُرد. نبّاش با خود گفت: این شخص مرد و نمی فهمد من کفنش را می دزدم یا نه، بایستی کفن او را برگیرم، قبر او را شکافت، چون خواست کفنش را برگیرد، هاتفی فریاد زد: مکن. نبّاش به هراس افتاد و او را رها کرد و از کار خود دست کشید.

به فرزندانش گفت: من چه پدری برای شما بودم؟ گفتند: خوب پدری بودی.

گفت: حاجتی به شما دارم. گفتند: هر چه تو بفرمایی عمل کنیم، ان شاء الله.

گفت: می خواهم چون مُردم مرا بسوزانید و چون خاکستر شدم خاک آن را بکوبید و در موقعی که باد تندی می آید نیمی از آن را در بیابان دم باد دهید و نیمی دیگر را در دریا بپاشید.

گفتند: چشم.

چون نبّاش مُرد، به وصیت او عمل کردند. وقتی خاکستر او را در بیابان پراکنده کردند و در دریا ریختند خدای عز و وجل به بیابان دستور داد خاکستر او را جمع و به دریا دستور داد بقیه خاک او را جمع کنند و او را در برابر خود بر پا داشت. به او فرمود: برای چه این وصیت را به فرزندان خود کردی؟

نبّاش گفت: به عزت و جلالت قسم، از ترس تو بود.

خدای جل و جلاله فرمود: همه طرفهای تو را راضی کنم و ترس تو را بر طرف کنم و تو را بیا مرزم.

                                          ( امالی شیخ صدوق)

عاقبت حال جوان کفن دزد

قوله تعالی:

و الذین اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذکرواالله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الّا الله و لم یصروا علی ما فعلوا و هم یعلمون.( آل عمران/ 135).

عیاشی به سند خود از معاذبن جبل روایت کرده گفت: می خواستم شرفیات خدمت پیغمبر اکرم(ص) شوم دیدم جوانی نو رسیده و خوش صورت در خانه ایستاده و چون زن و بچه مرده گریه می کند. گفت: ای معاذ از رسول اکرم برای من اجازه بگیر که حضورش شرفیاب شوم .

خدمت پیغمبر وارد و تقاضای جوان را عرض کردم. اجازه فرمود و جوان را به حضورش آوردم.

پیغمبر اکرم (ص) فرمود: چرا اینقدر گریه می کنی؟ عرض کرد: چرا گریه نکنم و حال آنکه گناهانی کردم که بعضی از آنها  برای رفتن به جهنم من کافی است و خداوند مرا نمی آمرزد.

پیغمبر به او فرمود: آیا به خدا شرک آوردی؟ عرض کرد: پناه می برم بر خدا از آنکه مشرک بشوم . فرمود: آیا کسی را کشته ای؟ عرض کرد: خیر.فرمود: خداوند گناهان تو را اگر چه به اندازه کوه احد باشد می آمرزد و یا آنکه به مقدار زمین و دریاهها و درختان باش ، زیرا رحمت خداوند وسیعتر از همه ی اینهاست.

پیغمبر به حالت غضب به آن جوان نظر نمود. فرمود: ای جوان گناه تو بزرگتر است یا خداوند؟ جوان به صورت به خاک افتاد و گفت: تسبیح می کنم پرودگار را که از همه چیز بزرگتر است.پیغمبر اکرم(ص) فرمود: ای جوان ( فهل یغفر الذنوب العظیم الرب العظیم) آیا جز خداوند بزرگ کسی است که گناهان بزرگ را بیامرزد؟ جوان گفت: نه به خدا قسم ای پیغمبر جز خدا کسی دیگر نیست. پیغمبر فرمود: آیا یکی از گناهانت را برای من نمی گویی . جوان عرض کرد: یا رسول الله من مدّت هفت سال است که قبرها را شکافته ام، من شبها قبرها را شکافته و کفن های مردگان را بیرون می آوردم و بدن اموات را عریان می گذاشتم، دختری از انصار مرده بود، شب رفتم کفن او را بیرون آورده و چون خواستم خارج شوم شیطان آن دختر را در نظر من جلوه داد و گفت:آیا سپیدی و نیکویی صورت و بدن او را مشاهده نمی کنی، و آنقدر مرا وسوسه نمود تا عقل خود را از دست داده  و با میّت در آمیخته و بعد او را به جای خود رها کردم، نا گاه صدای سوزناکی از جانب آن دختر برآمد و گفت: وای بر تو ای جوان، از روز جزا و وقتی که من و تو در محکمه ی عدل الهی بایستیم و میان مردم محشر عریان و جنب در پیشگاه  مقدس پروردگار از تو شکایت کنم ، وای بر جوانیت که داخل جهنم خواهی شد.

ای پیغمبر! من گمان نمی کنم بوی بهشت به مشامم برسد ای رسول خدا شما در باره ی من چه حکم می فرمایید؟ پیغمبر اکرم فرمود: دور شو از نزد ما چقدر به آتش جهنم نزدیکی؟ اگر میان مردم باشی میترسم به آتش تو اینها هم بسوزند.

جوان از حضور پیغمبر مایوس برگشته راه بیابان در پیش گرفت و در دامن کوهی معتکف گردید دستان خود را به گردن خویش بست و ناله کنان و فریاد زنان گفت: پروردگارا ! تو می دانی بنده ی ذلیلت دست به گردن حضورت ایستاده. و صبح کردم در حالی که از عمل های زشت خود پشیمان و نادم شده ام به حضور پیغمبرت شتافتم تا توبه کنم او مرا رد نموده و ترس مرا از عاقبت امرم بیشتر از پیش نمود.

خدابا تو را به اسم و جلال و بزرگی و عظمت و سلطنت می خوانم و تمنا دارم مرا از غفرانت محروم نگردانی و دعای مرا باطل نگردانی و از رحمت خود مایوس نفرمایی.

چهل شبانه روز به همین حال مشغول ندبه و زاری بود به طوری که از صدای شیون و ناله ی او درندگان بیابان و پرندگان به گریه درآمدند . روز چهلم دست تمنا به سوی آسمان بلند نموده با صدای دلخراشی فریاد زد: پروردگارا چه معامله ای با من می فرمایی اگر توبه مرا می پذیری و دعایم را به اجابت می رسانی به پیغمبرت وحی برسان و اگر مرا نمی آمرزی، تعجیل فرما و آتشی برسان تا مرا بسوزاند و هر عقوبتی که بخواهی به من بفرما تا از عذاب آخرتم بکاهد.

خداوند این آیه را در مورد آن جوان نازل کرد:( والذین اذا فعلو فاحشه) / همان/ تا آخر آیه و چون این آیه بر پیغمبر نازل شد خوشحال شده و تبسمی فرموده و به اصحاب فرموده از آن جوان اطلاعی دارید ؟ معاذ عرض کرد: در فلان کوه است پیغمبر با جمعی از اصحاب خود به مسکن آن جوان تشریف برده مشاهده نموده اند که آن جوان میان دو سنگ نشسته و دستان خود را به گردن بسته صورتش از کثرت اندوه و حزن سیاه شده است و چشمهایش از گریه ی زیاد از حدقه بیرون آمده و می گفت ای خدای بزرگ! صورت و خلقتی نیکو به من عطا فرمودی ولی نمی دانم نسبت به بنده ی عاصی خود چه اراده داری آیا به آتش قهرت می سوزانی یا در جوار رحمت خود قرارم می دهی . پروردگارا احسان بسیاری به من فرمودی امّا نمی دانم انتهای کارم به کجا منتهی می شود .

خدایا! گناهانم بزرگتر از آسمان و زمین و کرسی است. نمی دانم آیا مرا می آمرزی یا در روز قیامت مفتضح  و رسوا می کنی . آنقدر از این قبیل کلمات بر زبان جاری ساخته و خاک به سر و صورت خود ریخته و حالت محزونی داشت که دل سنگ را آب می کرد و پرندگان و درندگان  تحت تاثیر ناله و نوحه او واقع و دور او صف کشیده بودند.

پیغمبر رحمت پیش رفته و دستها ی او را باز نمود و خاک از صورت او پاک کرده فرمود: ای جوان! بشارت باد بر تو که خداوند توبه تو را پذیرفت و آزادت فرمود. آنگاه به اصحاب خود توجه کرده و فرمود: مانند این جوان تدارک گناهان خود نموده و اینطور توبه کنید و آیه را قرائت فرمود( و باید دانست چون پیغمبر اکرم عین رحمت است در اوّل بار جوان را از خود براند تا آن حالت خلوص و ندامت برایش حاصل شود و همین که پاک و پاکیزه گشت وجود مقدسش به سمت او رفت و عین رافت و کمال و محبت و دوستی آن است که بزرگان دوستان خود را  بدوا  از در خانه خویش رد کرده و بر می گردانند سپس او را به خویشتن راه دهند تا گریزد هر که بیرونی بود و این قبیل تدبیرها آزمایش بزرگی می باشد.

            برگرفته شده از کتاب گاچین اخبار ( محمود براری)

نظرات 1 + ارسال نظر
امیر پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 03:55 ب.ظ http://amir-perspolisi.blogsky.com/

سلام
وبلاگ خیلی زیبایی داری ممنون میشم به وبلاگ منم سر بزنی فقط نظر یادت نره میدونستی که وبلاگت معدن طلاست؟چرا نمیخوای از وبلاگت علاوه بر تفریحی بودنش استفاده مالی بکنی؟ آیا میدونستی از طریق وبلاگت میتونی درامد ثابت ماهیانه داشته باشی و حتی اگه خودتم نخواستی فعالیت کنی از طریق زیرمجموعه هات که تو سیستم عضو میکنی ماهیانه در آمد ثابت داشته باشی؟اینا اصلا کاری نداره و چند دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیره.با گذاشتن بنرهای تبلیغاتی سیستم اکسین ادز به ازای هر کلیک که روی تبلیغاتت بشه تا سقف 70 تومان پورسانت میگیری و به ازای هر نفر که به سایت دعوت کنی مبلغ 100 تومان پورسانت میگیری و به ازای هر کلیک که رو تبلیغات زیر مجموعه هات بشه مبلغ 5 تومان پورسانت میگیری.این عالی نیست؟تازه اگرم نخواستی این فعالیت ها رو بکنی میتونی فقط عضو سایت بشی و از ابزار وبمستر فوق العاده سایت برای زیبایی سایت و افزایش آمار بازدیدهای وبلاگت استفاده کنی.که کاملا رایگانه مثل سیستم تبادل لینک و پیلم نما و خبرنامه . میتونی هر روز خودت 1 بار روی تبلیغات متنی و روی تبلیغات گرافیکی وبلاگت کلیک کنی و پورسانتشو گیری.حالا اگه تصمیم گرفتی تا عضو سایت بشی از طریق لینک زیر میتونی اینکارو بکنی: http://www.oxinads.com/?a=2216

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد